دل نوشته های عاشقان
دل نوشته های عاشقان

 

امشب دم برایت می نویسد

می دانم نامه ام را حتی اگر در آخرین روز حیات زمین به دستت برسد می خوانی

بیا به کوچه هایی که امشب میزبان قدمهای من و تو خواهند بود سلام کنیم

بیا به یاد چشمهایی که در روزگار غم و غصه با ما گریسته اند گل سرخی در باغچه روحمان بکاریم.

شاید کسی را که با او خندیده ای فراموش کنی

اما هرگز

کسی را که با او گریسته ای را از یاد نخواهی برد .

و من از هنگام تولد کائنات تا کنون سر به شانه های تو گریسته ام

پس چگونه می توانم لحظه ای تورا فراموش کنم ؟

چگونه می توانم با ابرهای بهاری در سرودن تو همراه نشوم .

اگر به من بگویند :

فقط یکبار می توانم تورا از پشت شیشه های مه آلود ببینم

و برایت دست تکان بدهم

واگر به من بگویند :

فرصتی نیست و فقط یک جمله می توانم به تو بگویم

و پس از آن به ابدیت می رسیم

رو به رویت می ایستم و می گویم :

                                                            

سلام به همه ی اونایی که عاشقن
 
 

 

تا حالا شده یه چیزی رو سینتون سنگینی کنه / یه چیزی شبیه به یه بغض کهنه

یه حسی که تو رو با تمام وجود آزار بده

یه جور تنهایی آزار دهنده

کاری از دستت برنیاد از زندگی خسته بشی

بخوای داد بزنی ولی نتونی

بخوای گریه کنی ولی اشکاتم ازت فراری باشن

می دونی اینا همه علائم چیه ؟

یه جور دلتنگی واسه اونی که دوست داری پیشت باشه ولی نیست

چقدر سخته تنهایی تنها کاری که تو این لحظه های دلتنگی می تونی بکنی اینه که . . .  

 

 



انگار با من از همه کس آشناتری

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

 

 

در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود

انگار با من از همه کس آشناتری


وقتی اضطراب دو چشم سیاهم

ناخن هایت را می جود !

لازم نیست ماه بالای بامت باشم

یا دکمه پیراهنت !

من ترا لحظه به لحظه از حفظ می نویسم

و سر انگشتان کبودم را

در یک ترانه آشنا به دیارت پر می دهم

( انگار با من از همه کس آشناتری از هر صدای خوب برایم صداتری


دلم برات تنگ شده ...

 اما من میتونم این دوری رو تحمل كنم ...

به فاصله ها فكر نمیكنم ... میدونی چرا ؟ ؟ آخه جای

 نگاهت رو نگاهم مونده ... هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم

 استشمام كنم ... رد احساست روی دلم جا مونده ... حالا چطور بگم تنهام ؟ ؟

 چطور بگم تو نیستی ؟ ؟ چطور بگم با من نیستی ؟ ؟ آره! خودت میدونی همیشه با منی ...

 میدونی كه تو ، توی لحظه لحظه های من جاری هستی ... آخه توی قلب منی ...برای همینه

 كه همیشه بامنی ... برای همینه كه حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی ...برای همینه

كه میتونم دوریت رو تحمل كنم ... صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء اینها ...

به یه چیز میرسم ... به عشق و به تو ... اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه ...

 اونوقت تو رو نزدیكتر از همیشه حس میكنم ... اونوقت دیگه تنها

نیستم . حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم..

به این تنهایی دل بستم...حالا میدونم كه این تنهایی

خالی نیست ... پر از یاد عشقه .. پر از اشكهای

 گرم عاشقونه  ... اما با این

 همه من ... من ...

 

دلم برات تنگ شده

 


 

بعد از چند وقت یه شعری چیزی خودم گفتم خدا کنه خوشتون بیاد

...

یاد اون روزا بخیر

که کنار باغچمون

بازی میکردیم من وتو

یاد اون روزایی که

گریه میکردم واسه تو

یاد اون روزی بخیر

که میگفتی

تو مال من ،من مال تو

یاد اون روزی بخیر

که پشت درخت خونمون

بوسه میدادیم من و تو

میگفتی عشق منی ناز منی

پس همیشه پیشم بمون

چی شد اون همه قول و قرار

تا که شدم عاشق تو

پا تو گذاشتی به فرار

حالا منم و این همه درد و رنج و غم

اینجا باشم اونجا باشم

عشقت نمیره از دلم

دشنه زدی به قلبمو

شکوندی تو بال وپرم

یاد حرفات که می افتم

چشام اشک بارون میشه

کاشکی دیگه عاشق نشم

که بخوام جدا بشم تنها بشم

...

نظر یادتون نره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 در قیامت هم نام تورا بر لب خواهم داشت



نظرات شما عزیزان:

باران
ساعت21:45---16 بهمن 1391
اووووو افرین
خیلی عالی بود
موفق باشین
....


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, توسط مسلم موسوی |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.